Sunday, September 9, 2012

آرش صادقی را فراموش نکنیم



برادرم
 آرش صادقی

سلام

از حالت نمی پرسم که بی خبر گذاشتنمان از احوالت بدترین تنبیه برای هر اندک وجدانی است که این روزها به خواب رفته و فداکاری ها و آزادگی های آزاد مردان و زنانی چون تو را فراموش کرده است.

از حالت نمی پرسم که پس از ان همه بازداشت و شکنجه و ماه ها انفرادی در کنار تحمل فقدان مادر دیگر جایی برای احوالپرسی نمانده است .

از حال ما هم نپرس برادرم .... حال ما خوب است اما می دانم که باور نمی کنی .


باور نمی کنی که این همه درد و غربت و شکست و سکوت، روز و شب هامان را یکی کرده است . تو در سلول انفرادی ات تنهایی و ما در خواب عمیقی که فرو بردندمان تنهای تنها به شکنجه ای به نام نفس گرفتاریم .

ما با تو یک فرق داریم آرش جان

تو پیش خدایت و خودت سربلندی از چاره ای که در چنگال پلیدان نداری و ما از بی چاره گی هامان در آزاد کردن تو نزد خود و خدایمان که هیچ ، از سایه هامان نیز شرمساریم .

ندیده ام ... نمی دانم که 9 ماه در یک سلول انفرادی به سر بردن یعنی چه! اما قول می دهم که تو هم نمی دانی 4 سال در عذاب و شرمساری به سر بردن از تمام انچه که شاید می توانستیم انجام دهیم و ندادیم چه زجری دارد که تو آزاد مردانه تمام همت و غیرتت را در راهی خرج کردی که ما امروز از آن گاهی تنها گاهی یاد می کنیم .

برادرم ....

نه خیال کنی که از روی دلخوشی فراموشت کرده ایم

نه خیال کنی که از سرخوشی سر بر بالین می گذاریم و در خانه هامان به یاد شما نیستیم

نه خیال کنی که غیرت هامان را باد برده است

نه خیال کنی که آرمان هامان را فراموش کرده ایم

گرفتارمان کرده اند مَرد... هر کداممان را گوشه ای چنان از بند زندگی آویزان کرده اند که آفتاب هم از خشکاندن آن همه رویای سبز شرمگین است .


اجازه ی ملاقات نداری ... آزارت می دهند و در وطن خود غریب مانده ای .... می دانیم

خودت که نیستی اما خدایت شاهد است که عزممان را جزم کرده ایم تا سکوتت را بشکنیم ... تا تو به آفتاب و ما به تو سلام دهیم ... تا کنارت بنشینیم و آزادی ات را جشن بگیریم و در برابرت سر به زیر آوریم تا گمان نکنی اگر چه بزرگوارانه کنار دوستان و همراهانت ماندی خودت مبتلا به غربت شده ای....

خودت که نیستی اما خدایت شاهد است مصمم هستیم تا رای آزادی ات را از زیر ناخن های خون آلود انها که دم از عدالت می زنند بیرون بیاوریم ... وجدان به خواب رفته شان را اندکی در بستر های متعفن مقام و منصب تکانی بدهیم تا تو با خودت و ما با آبرویمان آشتی کنیم .... بزرگوارانه به ما لبخند بزنی و بگویی ما را بخشیده ای

کوتاهی ها و غفلت های ما را بخشیده ای ...

برادرم ... آرش جان

بگذار هزار بار خیال کنند که عدالت ظالم پسندشان زیر بالشت هاشان در امان است ... یک دعای خیر مادر تو از آسمان طلسم هرچه پلیدی است خواهد شکست و خواب هاشان را در هم خواهد ریخت .

ما به تو نیاز داریم تا جوانه های نروییده ی فردای میهنمان با افتخار نام تو و دیگر بزرگوارانی چون تو را به سبزی یاد کنند و از سینه خاک به درآیند .......... تا آفتاب دوباره به ما بتابد

و ما باز " ایرانی" شویم !

ایران آبادمان را با آزادی جوانان سربلندی چون تو آرزومندیم .


التماس دعا





No comments:

Post a Comment